Wednesday, December 28, 2011

برای سارا


  • محو نشو
  • صدایت زدم...بودی
  • صدایت می زنم...هستی
  • صدایت بزنم...خواهی بود
  • محو نشو
  • مه صبح های سرد زمستانی تنگه را دیده ای؟
  • مه ساحل ساریر...
    حتی کشتی های عظیم الجثه که صدایشان را هر کجای شهر باشد می شنوی در مه ساریر گم می شوند...
  • مه سفید سرد
  • ولی تو محو نشو...
  • صبر کن...صبح به ظهر می رسد
  • مه به معراج می رسد و ابر می شود...
  • پس تا ظهر صبر کن

Sunday, December 11, 2011

قفل می خوام! قفل خوب می خوام!

چطوری می تونه آدم در دلش رو قفل کنه.... 
قفل کنه تا نبینه توش چه خبره....
اونقدر آدم اینور و اونور جا گذاشتم که دلتنگی و دلروزنگی هم حتی جواب نمی دن...
سرم درد می کنه...
از همه ی اتفاقاتی که افتاده و قراره بیفته
از دلتنگی ها و دلروزنگی ها
نگرانی نکنه جنگ بشه
از اینکه آدم ها چقدر می تونن بی شعور و پست و نژادپرست باشن
از اینکه منطق هیچی رو دیگه نمی فهمم!
نمی خوام به دل بگم خفه شه....
می خوام صرفا در دلمو قفل کنم که چیز دیگه ای بهش اضافه نشه
هی نیام اینجا آه و ناله کنم
ببخشید

Thursday, November 17, 2011

درد

عشق درد نداره... درمونه
چیزی که درد داره...
 شکنجه داره...
 دوری از عاشق/معشوق  هست!

Saturday, October 8, 2011

خودم و خودم

خواستن اینکه همیشه خوب باشی و هیچ کارت اشکال نداشته باشه نهایتش تبدیل می شه به یه آدم شکست خورده که هیچ جای زندگیش نمی تونه یه نقطه ی کوچولوی بی اشکال پیدا کنه. منتهی می شه به اینکه تو هر لحظه ی زندگیت مجبور شی خودتو گول بزنی و به خودت دروغ بگی.

پ.ن.: خودت باش فقط لازم نیست تو همه چی بهترین خودن و بدون اشکال باشی!


Sunday, September 25, 2011

عدد نداره

دلتنگی رو نمی شه شمرد.
شمردنی نیست!
دلتنگی حس کردنیه.

Saturday, August 27, 2011

پاسخی برای مریم پری جانم!

بیوگرافی یک پری:
خوب بودی نبودی
خوب هستی نیستی
.
.
.
خوب خواهی بود!  


Tuesday, August 2, 2011

...

تو دنیای مرد سالاری زندگی می کنیم
و از این دنیای مرد محور و مرد سالار و از اینکه هی باهاش سر و کله بزنم خسته شدم.
هیچوقت نمی تونی به عنوان یه زن تنها کاملا مستقل باشی...
هر جای دنیا باشی یکی پیدا می شه که حتی با حرف زدن و نوع نگاهش تو رو آزاربده و احساس نا امنی بکنی.
:-&
:-&
:-&
:-&
:-&
.
.
.

الان سیستم اینم که Fuck you jerks all! 

Monday, August 1, 2011

خونه خودم 0 - واقعی


اولین خونه ی زندگیم رو گرفتم. قدیمیه! پر مورچه است. طبقه سوم هست. از کلی پله ی اسپیرال باید بیای بالا برسی به در که روش نوشته 5.
آسانسور نداریم. 2 تا بالکن داریم. یکی رو به تنگه بسفر که خود آب رو نمی‌بینیم ولی اگه کشتی‌های بزرگ رد شن راحت می شه دیدشون... اون یکی بالکن به سمت یه جنگل کوچیکه...
 آشپزخونمون کابینت های چوبی قدیمی داره که عملاً بخش پایینش که زیر ظرفشویی غیر قابل استفاده است گاهی با جمعیت عنکبوت های مقیم زیر ظرفشویی بازی می‌کنم ولی چون از ازدیاد جمعیت مورچه ها و دسترسیشون به کابینت ها جلوگیری می کنن ما هم کابینت های پایین بخشیدیم به عنکبوت ها. بالای 5 گونه عنکبوت اونجا زندگی می کنن.
اینجا به سوسک های فاضلاب اسم‌های زیادی می گن یکیش «کارا فاطما» هست. بسی اسمش عالــــــی و خنده است. از وقتی تو سوراخ ظرفشویی و دستشویی و حمام نفتالین گذاشتیم نسلشون از خونمون فعلا کنده شده.


پ.ن.: اسباب کشی از بس سخت بود قرارداد رو 2 ساله بستیم و خداوند گشادیسم را آفرید.




لپتاپم، بچه ام، زندگی ام



لپ تاپم فقط چراغ پاورش روشن می شه. یارو می گه رو مادربرد ترک داره و تنها راهش اینه که مادربردتو عوض کنی که نمی صرفه و این صوبتا... حس مادری رو دارم که بگن بچه‌ات مرگ مغزی شده برو بچه اتو عوض کن!
خیلی سخته باهاش خداحافظی کنم ولی هاردشو نگه می دارم! به هیشکی هم اهدا نمی کنم.

Sunday, July 24, 2011

به میم ابری ام


میم را می‌‌بینم
پست‌هایش را می‌خوانم
دلم می‌خواهد بگویم کنارش هستم
فاصله‌ها را چه کنم
ولی‌ خودش می‌‌دند دلم تنگشم
دخترک کوچکم خیلی‌ بزرگ است
برای فقط ۲۰ سال زندگی‌ زیادی بزرگ است
پیش گاهی خودم را کوچک حس می‌کنم!!!
بگویم نگرانش هستم، با آن لبخند مخصوصش و آن خوبم گفتنش در این جور مواقع می‌‌خواهد آرامم کند.
ولی‌ می‌‌دانم که...
...
آخ! فاصلهها چه‌ها که نمی کند. 



پ. ن.: هر جمله را در خط جداگانه می نویسم چون از این جمله تا جمله بعدی کلی‌ حرف ناگفته و فروخورده هست.(در اینجا ناگفته با فرو خورده فرق دارد)

اوه شت!

بعضی نوت‌ها و آیتم‌ها تو گودر پرتت می‌کنه تو تاریکترین نقطه ی وجودت
و هلاک میشی‌
و می‌‌فهمی‌ که زخمی که فکر کردی کاملا خوب شده
هنوز همونجاست بازتر و عمیقتر از همیشه
و تو هیچ غلطی نکردی
فقط به بودن زخم عادت کردی

Wednesday, July 20, 2011

من و هندزفری هایم

این عادت سر  کلاس هندزفری به گوش  و اینا از پیش دانشگاهی شروع شد. اولین ام پی 3 پلیر یه اُپیسِر 128 مگا بایتی بود که نهایتش 30 یا 35 تا آهنگ روش جا می شد. با بغل دستیم می نشستیم زنگ های معارف و زمین شناسی و چند تا درس دیگه آهنگ گوش می دادیم و هی شکر نعمت مقنعه می کردیم. یادمه یه بار یه آهنگ آذری گوش می دادیم از رشید بهبوداف و وسط آهنگ ها ها ها ی خواننده شروع شد و منم ملتفت نیستم و یادم رفته صدا رو در این قسمت مثل هر دفعه کم کنم!ه
می شه گفت صرفا شانس آوردیم یا معلم به رومون نیاورد یا نشنید. (من وسط ردیف وسط می نشستم البته کلاس کلا 3 ردیف بود) خلاصه به جز خنده ی بچه ها به خیر گذشت!ه
دانشگاه هم که اگه سر کلاس می رفتم 100% با هندزفری و ام پی 3 کامل شارژ بود. 
الان که اومدم اینجا خلا نبود مقنعه رو تا ماتحت وجودم حس می کنم! سر کلاس... سر کار!!!

پ.ن.: دانشگاه تهران که بودم سر چند تا امتحان هندزفری به گوش رفتم!:دی

Tuesday, July 19, 2011

خونه خودم 5

گل های خونه ام
کراسولاسه شانس در هر دو رنگ
کاکتوس های کوچولو
آلو ورا
شمعدانی
گل ناز
دو تا گل ستاره ای که مثل پیچک از دو گوشه دیوار خونه ام بره بالا!

Monday, July 18, 2011

پری ها

دلتنگ پری هامم!ه



پ.ن.: پری ها نیز گاهی گوشمالی یا کتک لازم دارند! ه

لیا

سعی می کنم وقتی با همیم تا اونجایی که ممکنه اسمشو صدا بزنم
دومین روز دوستیمون تو خوابگاه نشستیم 2 تایی کاست ها ی متالیکا رو تو ضبطم گوش دادیم.
یادمه همه لباساش مشکی و سرمه ای بود 
ولی
حاضر نیست پا رو چمن بزاره 
و از گربه ها هم می ترسه

دلم برا شبایی که رو زمین چمن مصنوعی خوابگاه همه دور هم جمع می شدیم و گیتار می زد و آواز می خوند تنگ شده...ه
هر شبم اشک نصف بیشتر جمع رو در می آورد!
آخه هفته آخر خوابگاه بود که همه با هم بودیم!



پ.ن. : امشب همش دارم خاطره های ایران رو مرور می کنم!ه

من به میم

میم جان حالش را 
با نگاهش،
 ،با لبخندش
با تأکیدش روی حرف های کلمه خوبم 
برایم می گوید!

دخترکم تودار است!


پ.ن: از لحن صدایت و از خوبم گفتن هایت...گاهی آرزو می کنم که پیشم بودی و با تو در کنار ساحل ساعت ها قدم می زدیم....ه

Saturday, July 16, 2011

خونه خودم 4

مگه می شه آدم خونه خودش باشه فر نداشته باشه! 
خونه بدون تختخواب رو حاضرم توش زندگی کنم
ولی خونه ای که فر نداشته باشه عمرا

خونه خودم 3

یه قفسه کوچیک کتابخونه جلو پنجره می ذارم
بعد رو قفسه کتاب تشکچه کوچولو از اینا که وسطش هم دکمه داره می ذارم روش بعد می شینم هی کتاب می خونم!
روز های بارونی هم  سرم تکیه می دم به پنجره  و لیوان چایی رو می گیرم دستم بارونو نگاه می کنم!

خونه خودم 2

کلی رومیزی نخی 4 خونه کوچولوها خواهم داشت! هر هفته هم رومیزی هامو عوض می کنم!

Friday, July 15, 2011

خونه خودم-1

اولین غذایی که تو خونه خودم درست می کنم حتما آبگوشت خواهد بود!


پ.ن: آبگوشت در مملکت غریب از غذاهای بهشتی محسوب می شه!:زی

Thursday, June 30, 2011

Wednesday, June 29, 2011

آیینه ها و هیچ ها

آیینه آدم های دیگر بودن همیشه جالب نیست
من مثل جیوه بی شکل هستم.
من مثل آیینه هستم.
من همه هستم جز خودم...
من خودم نیستم.

پس خودم کوشم؟

Tuesday, June 28, 2011

نه چندان جالب



 زندگیت رو به نقطه‌ای برسونی 
که آینده ات دست چند تا آدم باشه که اصلا نمی‌‌شناسنت

استرس ناشی از این وضع .....پوووف 

کشنده می شه وقتی که تعداد این موقعیت ها با دوره ی تناوبی کوتاه برای آدم اتفاق بیافته

Saturday, June 25, 2011

خیلی خوبه آدم استادش 
هم استاد باشه
هم بابا باشه
هم انسان به معنای واقعی باشه 

آزمایشگاه ما مثل یه خانواده هست.... برای اولین بر کار من بخشی از زندگیم و خونواده ام شده.

Friday, June 24, 2011

گودر و بغض های قلنبه

یه چیزی تو دلت داره هی قلنبه و قلنبه تر میشه 
احساس انفجار بهت دست می ده 
ولی منفجر نمی شی
و این بغض، درد و یا هر چی که میخواین اسمشو بزارین می شه یه بغض مزمن ... یه درد مزمن ...
نه توانایی بیانش رو دارین  نه توانایی نوشتنش رو 
یکی یه روزی یه جایی تو وبلاگش تو یه پستی میاد می نویسه. 
هروقت همچین پست هایی می خونین تو گودر شیرش کنین شاید یکی دیگه هم این درد رو داشته باشه 
درد های مشترک خیلی زیادند و هیچ کدام جدا جدا درمان نمی شوند.

Wednesday, June 22, 2011

و امتحان

امتحان دیروز:
سؤال ها در این حد بود که کم مونده بود اسم کتاب بدن بگن هر چی در موردش می دونین بنویسین!


پ. ن. : واو! ۱۰۰ امین  پست بلاگم بود! گلابتون جانم ۱۰۰ تایی شدنت مبارک!:)


Tuesday, June 21, 2011

نمی دونم چرا ?ه

قبل از امتحان یا سمینار یا تحویل پروژه نمی دونم چرا هی پست بلاگ پابلیش می کنم...
قبل از امتحان یا سمینار یا تحویل پروژه نمی دونم چرا همه سریال ها و فیلمهای  دیده و نادیده یادم می افتند...
قبل از امتحان یا سمینار یا تحویل پروژه نمی دونم چرا کتاب ها و جزوه های درسی خواب آور می شن...
قبل از امتحان یا سمینار یا تحویل پروژه نمی دونم چرا گودر جذابتر می شه.....
.
.
.
قبل از امتحان یا سمینار یا تحویل پروژه نمی دونم چرا.....

توانایی ادامه این لیست رو دارم ولی ۵ساعت  و ۳۰ دقیقه دیگر امتحان نیز دارم!

Monday, June 20, 2011

98

خودم رو مثل بچه ای می بینم که قبلا یک توپ داشت  و و فکر می کرد فقط همین یدونه توپ هست و الان وسط یه استخر توپ ولش کردن.
سردرگم هستم 
زیاد

Dreamland

دارم لیست درس های کارشناسی رشته خودم (زیست شناسی) تو ام آی تی نگاه می کنم.
 اشکم در اومده  اساسی!  
عاشق سؤال های امتحان هاشون شدم.
عاشق امتحان ها و تمرین هاشون شدم.

چراغ ها را من خاموش میکنم.

فقط یک روز!
برای ۲۴ ساعت نمی خوام هیچ تصمیمی بگیرم
 و 
هیچ گزینه ای رو انتخاب کنم

فقط چراغ ها رو خاموش کنم بخوابم!
اما 
نمی شه
ندارم 


Saturday, June 18, 2011

کنار اومدن یا عادت کردن

مدتی است که با خیلی از مشکلاتم کنار می یام و یواش یواش دارم بهشون عادت می کنم.
و بیشتر در عمق روزمرگی ها غرق می شم! 

even mild!

مست شدن ماهی یه بارش  از واجبات هست.

Wednesday, June 15, 2011

...

امروز نهایت تحقیر شدن تا به امروز رو تجربه کردم....

دوست داشتم الان شات پس از شات می زدم بالا تا امشب رو فراموش کنم...
ولی نمیشه!


Monday, June 13, 2011

من کی بزرگ می شم؟

پدر ها و مادرها
لطفا با جواب های سر بالای احمقانه تان زیربنای دنیاهای زیبای کودکانتان را سست نکنید!



پ.ن.: واقعا دوست دارم بعضی وقت ها یه سیلی اساسی.... بابا اینقدر جواب سر بالا ندین خب! 


Wednesday, June 8, 2011

تنهایی

الان کاملاّ خود مصداق عبارت " تنها میان تن ها" هستم!
تنهایی اینکه حرف نگفته داشته باشی یه چیزه ولی علاوه بر این تنهایی درک نکردن دغدغه و دنیای آدمای اطرافت خیلی آزار دهنده هست!

نه به مستی

قوانین:
1. اگر در حال انفجار و ترکیدن از حرف های خورده شده و نگفته هستین مست نکنین
2. تنهایی مست کردن در حالت اول بسی می تونه خطرناک باشه
3.پیش هر کسی مست نکنین

پس مست نمی کنم.


هیجان کشی و لذت کشی

فرق خیلی بزرگی هست بین آدمایی که با ترسوندن آدمها و کوبیدن ضعف هاشون تو سرشون ازشون نتایج کار می خوان و آدمهایی که کاری بهت محول می کنند و از فرط احترام و انسانیتی که تو شخصیتشون موج می زنه تو دوست داری که هر چه زودتر از کارت یه نتیجه ای بگیری و طی پروژه نهایت لذت رو از کار می بری. ولی تو کار با آدمهای دسته اول، کار کردن و لذت کار کردن  رو از دست می دی و در مورد من اون کارو تا دقیقه 110 کشش می دم... هی پشت گوش می اندازم چون هیجان و لذت کارمو کشتند!
تا حالا فقط با آدمهای دسته اول کار کردم . سوپروایزر جدیدم نمونه ی کامل و عالی انسان دوم هست.
و دانشجوی postdocای هست که داره تبدیل به آدم دسته اول می شه.... ولی هنوز امید دارم متوجه اشتباهش بشه! 

Saturday, June 4, 2011

بزرگ و بزرگتر

۲۵ خرداد ۸۸ خوابگاه دختران کوی بودم.
اون ترس و اون بغض هنوز همراهم هست.
ترس و بغض با دستگیری دوستام بیشتر شد و با آزادی خیلی هاشون حتی یه ذره هم کم نشد. با به هم خوردن روابط بین دوست هام و همکلاسی هام بدتر شد.
برای فرار از ترس و بغضی که جا خوش کرده تو دلم اومدم اینجا.
ولی اینجا جمع های مردم که با هم شعار می دن یا حتی جمع مردم توی کنسرت که همه با هم دارن یه آهنگ رو می خونن باعث می شه ترس و بغض بریزه بیرون و گریه ام و و صداشو نتونم خفه کنم.

پ.ن: این پست سیاسی نیست.
پ.ن: من نه سبزم و نه هیچ رنگ دیگه ای. من بی رنگم! بی رنگٍ بی رنگ

نمی تراود مهتاب

لیک
غم ِ اين رخداد ماه
زندگی در چشم ِ ترم می‌شکند...

Friday, June 3, 2011

سایه ی گذشته

از خود گذشته ام :

الف. می ترسم
ب. عصبانی ام
ج. پشیمانم
د. بیمارم
ه. همه موارد!

جواب: گزینه ه

Thursday, June 2, 2011

خوبه

روز به روز بیشتر دارم مطمئن می شم از اینکه آدمها صفر کردن گاهگاهی رو نیاز دارند و گرنه از حجم درد  له می شن!
صفر کردن باور ها
صفر کردن نوع دیدگاه
صفر کردن محیط اطراف
صفر کردن خودت
پ.ن: صفر کردن اینجا به معنای reset کردن و به default factory setting تبدیل شدن

آدمها

مهم نیست چقدر درد داشته باشم 
یا چقدر ناراحت یا عصبانی باشم
بودن بعضی آدمها 
حتی تو چت 
حتی سلام و علیک
می تونه باعث شه حالم اساسی بیاد سر جاش!


درد

انگار یکی جفت پا وایستاده رو قفسه سینه ام!
درد قلب از سر درد هم بدتره!
سرتو می تونی ببندی یا بخوابی
ولی 
درد قلب رو فقط باید تحمل کنی!

Wednesday, May 25, 2011

364 days older!

امروز تولد پسریست که ۳۶۴ روز از من بزرگتر بود.

او پسریست که ۲۴ سالگی را تمام نکرد
و 
برای همیشه ۲۳ ساله ماند

* برای علی خدابخش که ۱۹ دی ۱۳۸۹ هواپیمایش سقوط کرد ولی او پرواز کرد.

Tuesday, May 24, 2011

جدید

ساکت ترین و تنها ترین روز تولد عمرمو دارم می گذرونم!


:(

پ.ن: من باب مجازی ولی بسی پر سر و صدا و شاد کننده هست! ولی تولد واقعی یه چیز دیگه هست!!!
پ.ن: دخترکم تا نداره! سر صبح پستش را نمی دیدم یعنی هاااا.... دخترکم کاش اینجا بودی!

Monday, May 23, 2011

حتا گاهی وقت ها

ها  عزیزم 
گاهی وقت ها واقعا دوست دارم بتونم حتا اگه شده بعضی از حرفا و جمله های قشنگه مهربون رنگارنگی رو که به بچه ها میگن باور کنم و بگم آره... این درست هست ولی...
.
.
.
دوست ندارم بادکنک  شادی و دنیای رنگیشون بترکه و از بین بره. 
در اینجاست که خیلی وقتا قصه های صمد بهرنگی خیلی کمکم می کنه.

Thursday, May 19, 2011

Let's Imagine!!!

دوست دارم مردم وقتی از من می پرسن کجائی هستی؟ 
بتونم جواب بدم دنیا!
از وقتی یادم میاد وطن پرستی و عشق به وطن از خصوصیات من نبوده.
آهنگ Imagine از John Lennon رو  عجیب دوست دارم!


Wednesday, May 18, 2011

لحظه شماری برای انفجار بمب

دفتری دارم که ذهنم رو باید توش خالی کنم که بتونم راحت تر تمرکز کنم ولی ذهنم فلج شده انگار. قلم می دم دستش قلم از دستش می افته. دستم هم سرخود برای شاد کردن دلم و خالی نبودن عریضه دفتر رو داره پر از دری وری می کنه. 
ذهنم داره به مرز انفجار نزدیک می شه و هنوز راهی برای خنثی کردنش پیدا نکردم.


من

وقتی آرزوی نبودن و نیستی برای خودم می کنم که یا خیلی خجالت بکشم یا یه اشتباهی کنم هر چند کوچک!

Tuesday, May 17, 2011

پ

بی طرفانه ترین
منطقی ترین
خوش اخلاق ترین منتقد دنیا!
اندازه تنگی دلم برایت را با هیچ چیز نمی شود اندازه گرفت.

Monday, May 16, 2011

جان

قرمز بودن چراغت یا حتی نارنجی بودنش هم
نه اصلا روشن بودن چراغت در جی تاک
پروازم می دهد از فرط شادی



پ.ن.: دخترکم بخند که خنده ات دنیایم را روشن می کند. بخند که خنده هایت دنیایم را روز می کند. بخند که به کمک خنده هایت دنیاهای دیگران می توانم کمی روشن کنم.

زندگی معکوسی

چندین شمارش معکوس*
برای لحظه ها و روز های در انتظار
...
بشمار




*پ.ن:  انواع این شمارش معکوس ها:  آموزشی، فرهنگی، خانوادگی، اجتماعی

Tuesday, May 10, 2011

ایران در وسط شهر استانبول

یه محله ای است اینجا به فارسی میشه ایران کوچک!!
اینجا = استانبول 

پ. ن. : این ایران واسه بخشه اروپایی استانبول قرار داره!:دی 

.

ادميزاد موجودي به درد بخوره، آخه مرگ يه سرباز سهام نفت رو تو بازارهاي جهاني مي بره بالا و مرگ يك معدنچي عايدي صاحب معدن رو زياد مي كنه. 
كورت توخولسكي

Monday, May 9, 2011

New OS!!!

کاش می توانستم کاراکترم را صفر کنم
ولی  تجربه هایم  پاک نمی شدند    
دیتا ها همه می ماندند و فقط ....
OS تغییر می کرد!!

Thursday, May 5, 2011

صفر

هر روز که می گذره.... عقایدم ، باورهام، همه چی رو دارم صفر میکنم.
 از صفر شروع می کنم.

Friday, April 29, 2011

ايكاروس جان

بابا بزرك دايناسور من مي شي؟

ضمن ميس يو با كلي tre!

Saturday, April 16, 2011

برای شیشه عمرم

میم جان
 عزیزکم tab را نیز دریاب! 

پ.ن: :*
پ.ن 1: دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده! دلم برای خودتم که... اصلا ولش کن.

Tuesday, April 5, 2011

:O

رفتی
رفتند
و من...
جستم!

پ.ن: وبلاگم نمی دونم چرا اینجا فیلتره و من فکم داره زمین گاز می زنه!
پ.ن 2: اینجا= استانبول

Tuesday, March 8, 2011

پست

پست در دِرَفت مانده
به از
پست در گلو مانده!

Tuesday, February 22, 2011

این روزها

این روز ها همه حرف حق می زنن!
همه حق دارند.

شما چطور؟

پ.ن1: به تنهایی و فردی نه برای همه آدمهای اطرافشون
پ.ن2: از دل پیچه و استفراغ متنفرم!

Monday, February 7, 2011

باز هم آدمها و دنیا

خیلی چیزها باعث می شن حس کنی که لباس  خیسی هستی که داره پیچونده می شه که آبش بره و پهنش کنن تو آفتاب تند....
تو لباس این آب هست که می چکه... برای ما آدمها این اشک هست و خون هست و فریاد و...
و بعد مثل لباس که پهنش می کنن زیر نور مستقیم آفتاب تند، تو هم ول می شی تو دنیای پر از حقایق تلخ... و بعد یواش یواش مثل تار و پود پارچه زیر آفتاب تند که از بین می ره... تو هم یواش یواش تار و پود وجودت داره از بین می ره.
و بعد یه روز می رسه که....

Friday, January 28, 2011

برای خانوم ابرم

حوصله گودر خواندن ندارم
می خواهم وبلاگ ها را در قالبشان بخوانم
نشستم پست های خانو ابرعزیزکم را می خوانم....ه
دوست دارم دستهایم و قلبم توانایی درک این همه احساس و بزرگی را داشته باشد... که ندارد.1
چه بگویم از دخترکم... از این کوچک دل که با تمام درد هایش همیشه هوایم را دارد و می خواهد مرهم دردهایم باشد.... ه
می خواهم تسکینش دهم از درد هایش...آنزیمی باشم برای بیشتر کردن شادیهایش....ه
می خواهم...1

Draft

هی پُست قورت می دهیم...ه
اونم نه یکی یکی
جدیداً شده چند تا با هم
پست های بلعیده ی شما در چه حال است؟

Tuesday, January 11, 2011

کشمیر زیر برف

مسیر: در خوابگاه تا در ساختمون
زمان: سه شنبه ساعت ۶:۲۰ عصر دی ۸۹

سعی می کنم تا اونجایی که ممکنه آروم راه برم تا مسیر ۴ دقیقه ای حدودا ۹ دقیقه طول بکشه. ۸ دقیقه و ۳۲ ثانیه برای آهنگ کشمیر لد زپلین... ۱ دقیقه هم برای ۷۸ نفر.ه
هوا به شدت برفی...برف سفید روی موهام و کتم آب نمی شه...این وضعیت رو دوست می دارم
باورم نمیشه ۲ شب قبل تو این ساعت ۱۰۵ نفر زنده و سالم تو فرودگاه مهرآباد منتظر بودن سوار هواپیما شن....ه
نگران بودن که پرواز کنسل شه...۷۸ نفرشون نمی دونستن زندگی قراره کنسلشون کنه...ه
 منتظر بودن با هواپیما پرواز کنن....۷۸ نفرشون فکر نمی کردن که به زودی برای پرواز نیازی به هواپیما نخواهند داشت


پ.ن: کشمیر برای این لحظه ها بود

...

دو روز پیش یه هواپیما سقوط کرد
هفتاد و هفت نفر پر کشیدند
رویا ها یتیم شدند
یه عالم دلتنگی همیشگی دیگه به دلتنگی هامون اضافه شد


پ.ن.: روح علی خدابخش عزیز و مادرش و ۷۶ نفر دیگه شاد...ه

یکی یکی...نه..هزار هزار

آدمهایی که می شناسم یکی یکی می پریدند
بعد دو تا دو تا
یه دفعه ای شد ده تا ده تا
رویاهاشون اول ۱۰۰ تا ۱۰۰ تا یتیم می شدند
بعد ۱۰۰۰ تا ۱۰۰۰ تا
بعد ده هزار تا ده هزار تا
و حالا میلیونی....ه

دلم پر درده...ه


پ.ن:کاش به جزء وصیت نامه مالی و اینا٫ یه وصیت نامه هم برای رویا های آدما بود...ه

Monday, January 3, 2011

تعلیق

گویی معلقم و بی وزن
 درد سنگینی بار دل من
و احساس تنهایی ام
و احساس دلتنگی
طوفان 22 سال خاطره ام با تو
همه یک طرف


اینکه باور کنم نیستی دیگر
آخرین دفعه ای که برایت کتاب خواندم
آخرین دفعه ای که....ه
از آخرین دفعه ها متنفرم!1