Saturday, June 4, 2011

بزرگ و بزرگتر

۲۵ خرداد ۸۸ خوابگاه دختران کوی بودم.
اون ترس و اون بغض هنوز همراهم هست.
ترس و بغض با دستگیری دوستام بیشتر شد و با آزادی خیلی هاشون حتی یه ذره هم کم نشد. با به هم خوردن روابط بین دوست هام و همکلاسی هام بدتر شد.
برای فرار از ترس و بغضی که جا خوش کرده تو دلم اومدم اینجا.
ولی اینجا جمع های مردم که با هم شعار می دن یا حتی جمع مردم توی کنسرت که همه با هم دارن یه آهنگ رو می خونن باعث می شه ترس و بغض بریزه بیرون و گریه ام و و صداشو نتونم خفه کنم.

پ.ن: این پست سیاسی نیست.
پ.ن: من نه سبزم و نه هیچ رنگ دیگه ای. من بی رنگم! بی رنگٍ بی رنگ

1 comment:

  1. کوی؟ کوی دانشگاه؟ ایول خاطره مشترک!‏

    ReplyDelete