Wednesday, June 26, 2013

بیایید مثل 4-5 ساله ها دوست باشیم

یکی از خاطرات مشترک اعضای خانواده و فامیل در مورد من اینه که از کودکی با همه صمیمی بودم و بغلی همه اعضای فامیل... حتی خاطره ای هست که  یکی از همین افراد فامیل که نوه های خودش ازش خیلی حساب می بردند. اونطور که مامانم برام تعریف می کنه اینه که وقتی این فامیل جدی  را دیدم... بدو بدو رفته و خودمو توی بغلش پرت کرده بودم! و فامیل جدی  تعجب کرده و کلی شاد شده بود!
وقتی 4 سالته... یا 5 سالته... می تونی با همه ی دنیا دوست شی! می تونی همه دنیا رو دوست داشته باشه.... می دونی به همه بخندی وهمه رو بغل کنی ... ولی زمان متاسفانه می گذره و بزرگ می شی... و می گن اون سادگی دوست داشتن رو .... اون سادگی راحت خندیدن و بغل کردن رو بزاری کنار... چون درست نیست ... چون همه چی رو زشت کردیم....چون نگاهمون به آدمها دیگه به شادی و سادگی بچگی هامون نیست...
حتی وقتی که مثل 4-5 سالگی هام دوست دارم با همه دوست باشم... صمیمی باشم... همه آدم های freaked out  می شن و در حهت مخالف بدو می روند...

Friday, June 21, 2013

روزها یکی مانیک تر از دیگری

ایران خبر های خوب بی اندازه شادم می کنن... اوضاع  ترکیه رو می بینم هر روز بی اندازه ناراحت می شم...:(
این جا برام خونه ی دوم شد جایی بود که باعث شد دوباره متولد شم...جایی بود که آدمای دور نزدیکی برام عزیزتر از جان شدن...
شادی و غم لحظه ای خیلی انرژی بره!
ولی امید دارم... امید به اومدن یه روز خوب... روزهای خوب و سال های خوب....

از گلابتون به این همه من به دوز

دارم پست های قدیمیمو می خونم. آخ که چقدر حس گم شدگی دارم... حس اینکه بیشتر پستایی که آدمی که این جا نوشته همونایی هست که ایران جا گذاشته... خاکش کرده اومده... چون دلش شروع دوباره می خواست.
از ایران دوستان عزیزتر از جانم برام موندند و خواهند موند... دوستیهام جدیدا وصله پینه داره و زخمی هست. این خوبه... این یعنی  دوستات دوست همه زمان هست نه فقط شادی و خوشی... وقتی آنچنان دعوایی کردین که همه فکر می کنن  همه چی تمومه ولی فرداش بر می گردی پیشش و می رین با هم قدم می زنین.... این یعنی دوستات برات زندگی هستن... من زندگی آکبند کاغذ سفید محتاط دوست ندارم... زندگی و دل و دوستی وصله پینه ای رو دوست دارم... هر وصله پینه نشونه یه خاطره هست... یه روز با اون آدم بودن...
حس می کنم راه افتادم ...وقتشه جا به جا شم... یواش یواش برم یه جای دیگه... از خودم جدید بنویسم... ولی این ها هم بخشی از من هستن...جدا شدن ازشون برام سخته... یک کم به سر و روی بلاگم دست کشیدم... اسمشو عوض کردم... کاغذ دیواریشو تغییر دادم...