Monday, July 18, 2011

لیا

سعی می کنم وقتی با همیم تا اونجایی که ممکنه اسمشو صدا بزنم
دومین روز دوستیمون تو خوابگاه نشستیم 2 تایی کاست ها ی متالیکا رو تو ضبطم گوش دادیم.
یادمه همه لباساش مشکی و سرمه ای بود 
ولی
حاضر نیست پا رو چمن بزاره 
و از گربه ها هم می ترسه

دلم برا شبایی که رو زمین چمن مصنوعی خوابگاه همه دور هم جمع می شدیم و گیتار می زد و آواز می خوند تنگ شده...ه
هر شبم اشک نصف بیشتر جمع رو در می آورد!
آخه هفته آخر خوابگاه بود که همه با هم بودیم!



پ.ن. : امشب همش دارم خاطره های ایران رو مرور می کنم!ه

No comments:

Post a Comment