تقریبا ماهی هست که ننوشته ام...ه
کلاس آلمانی وقتی از من می پرسند:ه
Wie geht's?
طبق عادت می گویم
sehr gut...
حتی اگر فاصله حال من تا این دو کلمه اندازه ی (تمام عزیزانی باشد که در 2 سال اخیر از دست دادم)ممیز (تمام دوستانی که به هزاران کیلومتر آن طرف تر مهاجرت کرده اند).ه
غزال عزیزم چه زود پروازت و اوج گرفتنت به ماه دارد می رسد... دلتنگ لبخندتم... هنوز نتوانستم سپاس به بچه ها سر نزده ام... به نبودنت عادت ندارم
ریحانه ی عزیز تر از جانم ... آذر امسال می شود 2 سال... اگر پرواز نکرده بودی امسال برایت روز شکوفه ها را می خواستم جشن بگیرم...ه
فائزه عزیز... دو ماه شد و گذشت... چیزی نمی توانم بگویم...صدایت... مهربانی هایت... هنوز رفتن خاله مهین را بعد 12 سال باور نکردم.. آنوقت از من می خواهند نبودن تو را باور کنم...ه
عیبی ندارد... ه
بگذارید هر چه دوست دارند بگویند
دلم گرم است از وجودتان....ه
عادلانه نیست که دلم بتواند شما ها را ببیند و چشم هایم ناتوان باشند...ه
ولی همیشه در دلم بمانید.ه
همه تان...ه
چون می دانم و باور دارم دروغ می گویند همه کسانی که از نبودنتان و جای خالی تان سخن می گویند. ه
اگر راست می گویند من چگونه می توانم همچنان وجودتان را حس کنم...
ولی می دانم
می دانم که چشم هایم همیشه دلتنگ دیدن دوباره شما ها خواهد ماند....ه