Thursday, December 2, 2010

خفه گی...2

انگار یکی دست رو گلوم گذاشته داره فشار می ده... با هر دم گلوم می سوزه و بازدم ش با ریتم سرفه،بازدمک،سرفه،سرفه....،سرفه ادامه بازدم.!ه به عمرم اینقدر نفس کشیدن برایم عذاب آور نبوده است.. گاها از شدت سرفه می خواهم بی خیالش شوم... آخ که الا خون آشام بودن چه حالی می دهد،نیازی به نفس کشیدن نداری... نیازی به خوابیدن نداری...یعنی ایده آل من:دی 

شیطونه می گه همه چی رو بی خیال شو برو خونه ،انگار نه انگار که مدتهاست بی خیالم... بی تفاوت نسبت به همه چی...!می بینین بچه ها به هیچ چیزی سخت نمی گیرم!ه


پ.ن: آمپول انگیزه+آمپول پر از خون ومپایر نیازمندیم!ه

2 comments:

  1. خوب خرررره، آخه واسه چی این هفته موندی تواین تهران لعنتی که از آسمونش کثافت میباره
    چرا موندی آخه؟
    تو که یه راه فرار داشتی چرا موندی؟
    چقدر بهت فش بدم خوبه آخه؟
    :(((((((((((((((

    ReplyDelete
  2. ما که مسموم شدیم تو این هوا
    کارمون کشید به بیمارستان و دو روز بستری
    مملکتو باش! نفس نمیشه کشید توش

    ReplyDelete