روایت اول
رفقا می گویند زیاد به زندگی سخت می گیرم...ه
استاد آلمانیم می گوید از مشکلات فرار می کنم... از اشتباه کردن و اشتباهاتم فرار می کنم.ه
مثالش همین الان( و بقیه مواقعی که پست می نویسم)ه...فردا ژورنال کلاب ارائه دارم ولی هی هیچ کاری نمی کنم!ه
حرف حق... اینها را خود نیز می دانم... همه می توانند مشکلات همدیگر را بگویند...باز خوب است که استاد کاری کرد که من توانستم سر کلاس این عیب خود را دور بزنم...ولی کلا دنبال راه حلم...ه
روایت دوم
پنجشنبه شب تازه فهمیدم با کنار گذاشتن پیانو چه بلایی سر خودم آوردم... کنسرت دوئت فلوت و پیانو را دوست داشتم...از آقایان شوبرت و شومان و راینکه کمال تشکر را دارم.ه
روایت سوم
امروز غُد(املاش فکر کنم اشتباهه) ترین آدم دنیا رو دیدم...بیچاره هم اتاقیاش
نمی دونم ولی فکر می کنم باید پیچ ایده ال گرای رو یه کم، بیاری پایین. همین جوری هم که هستی خوبی. شاید بهتر حتا بهترین :))
ReplyDelete