Thursday, October 7, 2010

حتی اگر سالها بگذرد

تقریبا ماهی هست که ننوشته ام...ه
کلاس آلمانی وقتی از من می پرسند:ه
 Wie geht's? 
طبق عادت می گویم 
sehr gut...
 
حتی اگر فاصله حال من تا این دو کلمه اندازه ی (تمام عزیزانی باشد که در 2 سال اخیر از دست دادم)ممیز (تمام دوستانی که به هزاران کیلومتر آن طرف تر مهاجرت کرده اند).ه
غزال عزیزم چه زود پروازت و اوج گرفتنت به ماه دارد می رسد... دلتنگ لبخندتم... هنوز نتوانستم سپاس به بچه ها سر نزده ام... به نبودنت عادت ندارم
ریحانه ی عزیز تر از جانم ... آذر امسال می شود 2 سال... اگر پرواز نکرده بودی امسال برایت روز شکوفه ها را می خواستم جشن بگیرم...ه
فائزه عزیز... دو ماه شد و گذشت... چیزی نمی توانم بگویم...صدایت... مهربانی هایت... هنوز رفتن خاله مهین را بعد 12 سال باور نکردم.. آنوقت از من می خواهند نبودن تو را باور کنم...ه
عیبی ندارد... ه
بگذارید هر چه دوست دارند بگویند
دلم گرم است از وجودتان....ه
عادلانه نیست که دلم بتواند شما ها را ببیند و چشم هایم ناتوان باشند...ه
ولی همیشه در دلم بمانید.ه
 همه تان...ه
چون می دانم و باور دارم دروغ می گویند همه کسانی که از نبودنتان و جای خالی تان سخن می گویند. ه
اگر راست می گویند من چگونه می توانم همچنان وجودتان را حس کنم...
ولی می دانم
می دانم که چشم هایم همیشه دلتنگ دیدن دوباره شما ها خواهد ماند....ه

No comments:

Post a Comment