Saturday, April 10, 2010

طوفان ذهن و رویاهایم

ژانر :
دارم درس می خونم، کتاب هام دور و برم پخشه!
 ۲ ساعت بعد:
کتاب ها همچنان دور و برم  پخش و پلا هاست.
جسمم اینجاست ولی ذهنمو شش دنگ حواسم دور از اینجاست.

ژانر:
سر کلاس های دانشگاه. هوای بهاری مستت کرده. صدای یکنواخت استاد رو اعصاب و خواب آور  هست.
همون پروسه دوباره اتفاق میوفته.
و وای به حالت اگه استاده بفهمه و بخواد حالتو بگیره...
 
ژانر آخر:
داری ظرفا رو می شوری یا اتاق جارو میکنی!
۲ ساعت بعد مامان میاد میگه هنوز کارت تمام نشده؟


و  من در همه اینها خندیدم و به لذتی فکر می کنم که خیلی از آدم بزرگا فراموشش کردن یا استفاده از این فرصتها رو یادشون رفت و در این جور مواقع فقط به بدبختی هاشون و مشکلاتشون فکر می کنن. امیدوارم هیچ وقت این حس رو از یادنبرم.

No comments:

Post a Comment