وقتی دوری ...وقتی دورتر می شی
بعد از مدتی یه ترسی ... یه بغضی ... هر از گاهی چنگ میندازه به گلو... به دلت....
می ترسی که آدمایی که جا گذاشتی ... رو وقتی بر می گردی پیداشون نکنی ...
می ترسی که خاطرهات محو بشن....هی به خاطره ها چنگ میندازی...گاه گاهی کاملا تو گذشته زندگی می کنی.... ولی همیشه یکی پیدا می شه که تو رو بیرون بکشه ....
می ترسی که فاصله ها بر دوستی هات پیروز بشن....
وقتی دوری ... و می دونی قراره دورترها هم بری
خبر های بد، بدتر به نظر میاد.... حس می کنی برگردی شد نخواهی بود.... با اینکه می دونی خودت هم تا ٢ سال پیش این جور اتفاقات رو کم ندیدی...ولی از دور بدتره...دردش بیشتره...چون الان دیگه ان خبر ها... اون دیده ها....رو عزیزترین هات دارن برات میگن...تعریف می کن... دردشو می کشن....
دوری ساخته...درد داره...