میم را میبینم
پستهایش را میخوانم
دلم میخواهد بگویم کنارش هستم
فاصلهها را چه کنم
ولی خودش میدند دلم تنگشم
دخترک کوچکم خیلی بزرگ است
برای فقط ۲۰ سال زندگی زیادی بزرگ است
پیش گاهی خودم را کوچک حس میکنم!!!
بگویم نگرانش هستم، با آن لبخند مخصوصش و آن خوبم گفتنش در این جور مواقع میخواهد آرامم کند.
ولی میدانم که...
...
آخ! فاصلهها چهها که نمی کند.
پ. ن.: هر جمله را در خط جداگانه می نویسم چون از این جمله تا جمله بعدی کلی حرف ناگفته و فروخورده هست.(در اینجا ناگفته با فرو خورده فرق دارد)