Tuesday, June 15, 2010

شب زنده داری

شب
شب زنده داری
از روز های اینجا بدم می آید

به دنبال روز های دوست داشتنیم.ه
روزهای دوست داشتنی که  هر شب دارد کمتر می شود.ه
  خنده های فِیک را  دوست ندارم!ه

پ.ن.: امان از ذهن منقطع من!  افکار گسسته ی من!ه

Sunday, June 13, 2010

نقاب و بی نقابی هایم

نقابم همیشه بی خیالی و شادمانی است...ه
بی نقابم مازوخیست روحی است در نوع خود بی همتا
بی نقابم ساکت است و از تنهایی می ترسد...ه
با نقابم پرحرف است و بازیگوش.. و می گوید که عاشق تنهایی است

با نقاب ...ه

بی نقاب...ه
ادامه دار

خسته شدم از این همه نقاب!ه

دو ماه...ه
خدایا دو ماه دیگر روز رقص و پروازم با باد
نمی خواهم نقاب هایم را
می خواهم نقاب هایم بی نقابی هایم شوند .ه

پ.ن.: می خواهم شاد باشم... تک تک سلول های بدنم شادی را فریاد زنند. می خواهم با شبح و چرند و هوس نوشتن و همه و همه برگردم به زمانی که همه شاد بودیم... غصه هایمان کمتر بود...بازیگوشی و شیطنت می خواهم...ه

Saturday, June 12, 2010

رقص در باد

می رقصم، مي رقصم به ساز خويش در باد...ه
صدای ساز و آواز می شنوم
اما
رقصیدن با سازشان را نمی دانم...
ولی آواز سازشان پر از آه و نمک و خون است...
چکه چکه می کند.
چيک چیک
رودی جاري می شود.
امیدوارم این رود به جلگه ای رسد
و دلتایی شود.ه
و به دریا بپیوندد.
پایان اين ساز و آوازشان؟
کجا؟
کی؟


پ.ن.: منتظرم... منتظر شنیدن آوازی از دوردست... تا خود را به دست باد بسپارم و رقص جدیدی را با ساز و آواز جدید آغاز کنم.ه :) ه