آدم هر چقدر هم دوستهای صمیمی داشته باشه...هر چقدر هم همدیگه رو بشناسن....هیچکس آدم رو به اندازه هم اتاقیش نمی تونه بشناسه...حتی بیشتر از یه هم اتاقی کسی تو رو می شناسه که 4 سال بالای سرت خوابیده... طبقه ی دوم تخت...
آدم ها رو آدمها تراش می دن...آدم در برخورد با آدم ها می شه آدم...آراویر جان نرم نرم تراشم داد... جفتمون همدیگه رو تراش دادیم... به هم جرات دادیم...با هم دعوا کردیم... با هم گریه کردیم... با هم خندیدیم... با هم عصبانی شدیم... با هم... با هم زندگی کردیم
اتاق 207 فاطمیه 1 همه چی شروع شد و اتاق صد و نمی دونم چند چمران... فکر کن...شماره ی اتاق چمران یادم رفته.... دلم گرفت:(
اتاق 207 فاطمیه 1 همه چی شروع شد و اتاق صد و نمی دونم چند چمران... فکر کن...شماره ی اتاق چمران یادم رفته.... دلم گرفت:(
یه چیزی الان درون من خالیه... الان اینجا نه تختی بالای سرم هست نه کسی... نه میزی وسط اتاق که بشه دور هم نشست بعد از شامی که اعظم درست کرده چایی که غزال دم کرده تو فلاکسمون و شقایقی شب رو مهمون اومده.... بید مجنونی که جلوی اتاق سر هوای پاییزی داره برگاش می ریزه.... سلیمه ای که خنده هاش و قهقهه هاش... پووووف... حجم خاطرات داره سر ریز می شه...
غزالم جات خیلی خالیه.... ولی باش و بمون.... همیشه بمون...
بیا همون فیل و فنجون باشیم... فنجون دلم باش!
بیا همون فیل و فنجون باشیم... فنجون دلم باش!
No comments:
Post a Comment