Monday, January 21, 2013

که هر کس دل به دریا زد....


کتاب شعر های فریدون مشیری جلوم بازه... دارم ناخونک می زنم به شعر هاش. برای فردا کلی کار دارم. این هفته پریزنتیشن دارم. ولی نمی تونم ببندمش. نمی تونم از دنیای کوچیکی کوتاهی که آرامش می ده بهم جدا شم. می رسم به شعر دریا... می خونمش.... با صدای بلند... سال هاست که عاشق این شعرم...



به پیش روی من , تا چشم یاری می کند , دریاست !

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !

درین ساحل که من افتاده ام خاموش .

غمم دریا , دلم تنهاست .

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !

خروش موج , با من می کند نجوا ,

که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...

.

.

.

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...

.

.

.

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...


مثل سوزن گرامافون گیر کردم... همون جا... همون لحظه موندم... انگار که یه قسمت از من تموم شد و

رها 

رها 

رها شدم!





پ.ن.: امروز نشستم سرچ کردم ببینم بقیه شعر چی بود...

مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !

ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,

امید آنکه جان خسته ام را ,

به آن نادیده ساحل افکنم نیست !


و اینگونه دلم  رفت....

Friday, January 4, 2013

برو برو برو نشین

آدمای اطرافم یکی پس از دیگری آروم می گیرن... زندگی با تغییرات کمتر رو شروع می کنن به قول این وری ها settle down می شن... حالا دوست پسر... نامزد...ازدواج... کار و شغل....
از قدیم از یک جا نشین شدن بدم می یومد... باید همش در حال تغییر باشم... همش در حال حرکت باشم.
آدمای اطرافمو درک نمی کنم...
24 ساله های اطرافمو نمی فهمم....

مه آلود

هوای مه آلود از نوع غلیظش، هوای دونفره هست... هوایی که باید جلوت پنجره باشه یا تو بالکن نشسته باشین... یه پتو گل گلی گنده دورتون پیچیده باشین... دو تایی تون توی مه گم شین....