Wednesday, October 10, 2012

آشوب من...

آدمهایی که تو زندگیت می یان...باهات زندگی می کنن...چه یه اتاق باشین...چه یه کشور باشین...چه 3000 کیلومتر از هم دور باشین...اون تاثیر....اون بودنشون....اون موندنشون...می تونه زندگین رو زیر و رو کنه...طرز فکرت رو عوض کنه... نگاهتو به دنیا عوض کنه..کمی خوشبین تر...کمی امیدوار تر... بودن آدم هایی تو زندگی آدم که هر صبح با بودن اون ها این که یه جایی اون ور ترا هستن...هواتو دارن...صبح ها بهم انرژی می دن... کوتاه نمی یان...پای رفاقت می مونن...پای دوستی می مونن...می شن آدم زندگیت...میشن مردیت آدم یا کریستنای آدم*...وقتی هم لازم داری می شن پایه ی شیطنت هات...می شن پایه ی خرابکاری هات... 
همیشه هستن...می مونن...کوتاه نمی یان... هنگامه یکی از این آدم هاست! آدم منه.... نصف نفس...رفیقی که می تونه با بودنش با کاراش نفس آدمو بند بیاره...با مهربونیاش...با امید دادناش... حتی وقتی ناراحته با درددل هاش... بازم نفسمو بند می یاره...
خوبه که هستی...
تولدت مبارک!
یه روز خوب می یاد...

*آقامون گریز آناتومی!

Wednesday, October 3, 2012

داستان همیشگی دلتنگی

آدم ها عادت می کنن. آدم ها به دلتنگی هم عادت می کنن. فکر می کنم کم کم من هم دارم به دلتنگی عادت می کنم. حس خلاء...حسی که در گلو گیر کرده باشه. ..گویی از دهن به گلو...و از اونجا با یه کابل مستقیم به دل می رسه... و همه اینا با هم و متحدانه منطق .و فرمان های مغزت را کنترل می کنن.
مقدار دلتنگی نسبت مستقیمی داره حجم حرفی که توی گلو گیر کرده...هر چه این بیشتر...حرف های تو-گلویی هم بیشتر.... ولی این دو متغیر هر دو نسبت عکس با دهان دارن. دلتنگی ها و حرف های تو-گلویی بیشتر... دهان قفل تر... انگار دهانت با کل سیستم دلتنگی سر ناسازگاری داره و هی یکی پس از دیگری حرف های تو-گلویی را تلنبار می کنه.
واااای از لحظه ای که همه این حرف ها از تلنبار شدن به دل برگرده... کل مغز و دل و روده و گلو در هم ریخته و به چشم ها سرایت می کنه...چشم ها در فاصله یه پلک زدن اشک آلود می شه....
و...
چو انبوه شد حرف های توی گلو
جز تلفن چاره نبود از برای دلتنگو

این بیت رو از روی شادی و اینکه موفق شدم رفع دلتنگی کنم نوشتم...صدا ها....آرومم می کنن...صدای آدمای زندگیم....صداها خیلی مهمن.... و این بود که زنگ زدم...تا اونجایی که می تونستم با آدمای زندگیم زنگ زدم...رفقای دوران دانشگاه...شریک روز های خوابگاه...