Tuesday, December 28, 2010

این چند نفر

خیلی وقت ها می شه که خودمو جمع می بندم و ما خطاب می کنم. بیشتر اوقات که به خودم و زندگی و دنیا و خلاصه همه چی سخت می گیرم یکی از دلایلش اینه که بین من هایم درگیری  هست.  تا متحد بشیم طول می کشه. جدیدا برا هر کدومشون ام یه اسم گذاشتم....گلابتون جان هم نیک نِیم توافقی همه مون هست . تلخون و عروسک سخنگو داستان های صمد عزیزمون اسم 2 تا از من ها هستن  که از این به بعد اینجا خواهند بود.1
.




Monday, December 27, 2010

آینه های بی موج

وبلاگ هایی که دوست دارم 3 دسته هستند.
یک. آینه کامل وجودی من هستن
دو.رویا هایم را در خود دارد
سه. بقیه وبلاگ های دوست داشتنی

Friday, December 17, 2010

ارزانی تان باد

میوه گران است
گوشت گران است
 تاکسی گران است
کتاب گران است

اما....ه

دشنام ارزان است
زندگی آدمها ارزان است
دورویی و خیانت ها ارزان و ساده است

و آدمیان نیز دارند ارزان می شوند....ه


Saturday, December 11, 2010

داد و بیداد

می خواهم فریاد بزنم

فریاد بزنم از تمام دشنه های زنگار بسته ای که روح و انرژی و ذهن مرا می جوند.2

 زخمها را مرهم می گذارند تا بار دیگر زخم های عمیق تری را جا بگذارند.ه

شبیه سر مداد های جویده شده ام.ه

Thursday, December 9, 2010

نامه ای به دخترکم

دخترکم، ریحانه ی عزیزم
دو سال از پروازت گذشت. از پروازت به سوی روشنی ها. اگر پرواز نکرده بودی امسال برایت جشن روز شکوفه ها می گرفتیم. در مشق هایت کمکت می کردم و صدای خنده هایت را می شنیدم. یادت هست... گاه که می آمدم پیشت شیمی درمانی بی حوصله ات می کرد و کلی غر می زدی تا بتوانیم نقاشی بکشیم! دلم برای غر زدن هایت نیز تنگ شده است. امسال بالاخره به آرامگاهت خواهم توانست سر بزنم. آری عزیزکم. به زودی می آیم بابل... می آیم سر آرامگاه جسم کوچکت... می آیم به خاکی که تو را در آغوش گرفته است... می آیم که حرفهای نگفته ی این دو سال را با تو بزنم. همه چیز هایی که در دل برای روح بزرگت تعریف کردم ... بلند بیایم برای خاکی که تو را در بر گرفته بگویم! می آیم که مثل قدیم ها سرم را به سرت تکیه دهم ... آنقدر که مثل قدیم ها که زور سرت بیشتر بود و سرم درد می گرفت... سرم درد بگیرد. می خواهم بار دیگر حس کنم وجودت را! عزیزکم نیامده ضربان قلبم تند شده است. باورم نمی شود... بعد 2 سال می بینمت دوباره. دختر کوچولویم! عهدی بسته ام با تو و مادربزرگ عزیزت... هنوز سر عهدم هستم ریحانه جانم!:)این لبخندی است به پهنای صورت من و تو که آن زمان وقتی این قول را دادم! 2
راستی یادت هست اسمت را چه خوب می نوشتی؟؟ الان 6.5 ساله بودی و کلاس اول! یادت هست چه داستان هایی برای مدرسه رفتنت گفتیم گلکم!آه کاش بودی دخترکم!ه
ریحانه 4 روز دیگر... یعنی در بین آن همه آرامگاه پیدایت خواهم کرد؟ یعنی خواهم توانست ببینمت؟؟؟ کمکم کن خدایا!ه

دلتنگ دیدارت
گلابتون

پ.ن.:ریحانه جانم، می خواهم برایت اعترافی بکنم بعد پروازت دیگر یارای رفتن به بیمارستان را ندارم! مرا می بخشی گلم؟

Wednesday, December 8, 2010

شافل

و خداوند شافل را در آی پاد آفرید
تا همانا آرامش و راه فراری باشد 
برایمان
از این دنیای گ....!2

پ.ن: آیریلیق آیپاد دان اولماز...آیپاد اولمیاندا یانیمدا، احساس دا گئدیر منیم کناریمنان!2
پ.ن: ببخشید دیگه فارسیش نیومد این یه تیکه!2

Thursday, December 2, 2010

خفه گی...2

انگار یکی دست رو گلوم گذاشته داره فشار می ده... با هر دم گلوم می سوزه و بازدم ش با ریتم سرفه،بازدمک،سرفه،سرفه....،سرفه ادامه بازدم.!ه به عمرم اینقدر نفس کشیدن برایم عذاب آور نبوده است.. گاها از شدت سرفه می خواهم بی خیالش شوم... آخ که الا خون آشام بودن چه حالی می دهد،نیازی به نفس کشیدن نداری... نیازی به خوابیدن نداری...یعنی ایده آل من:دی 

شیطونه می گه همه چی رو بی خیال شو برو خونه ،انگار نه انگار که مدتهاست بی خیالم... بی تفاوت نسبت به همه چی...!می بینین بچه ها به هیچ چیزی سخت نمی گیرم!ه


پ.ن: آمپول انگیزه+آمپول پر از خون ومپایر نیازمندیم!ه

فاخته باید بخواند*2

ساعت هایم همه 00:00 را نشان می دهند.ه
وقتی ساعت 0 می شود.... تازه حس می کنم بیدارم و احساس آزادی می کنم.ه
صدای پرنده های شب زنده دار را دوست می دارم.2

Wednesday, December 1, 2010

پرسش

هر وقت پرسش هایم پایان یابد... می دانم که مرده ام!ه

از جستجوی پاسخ ها و پیدا کردنشان لذت زیادی می برم!2