Saturday, November 20, 2010

فرّار

وقتی یکی ازم انتظار داره مثلا استادم... و وقتی که همه چی درست و نهایی شده... نمی دونم چرا ذهنم منتقد بازی در می یاره و در لحظه ی آخر یه سوالی می پرسه که مجبور می شم کل کارمو ببرم زیر سوال و بعد روز از نو روزی از نو
در اینجاست که از اون آدم منتظر می خوام فرار کنم...چون کاری رو که ازم خواسته به موقع نتونستم انجامش بدم! بعد آخه چه جوری بیام این وضعیت خنده دار ذهنمو بهش توضیح بدم... 


این صفت در علوم طبیعی و پایه بارز تر است!ه

Wednesday, November 17, 2010

تکه نویسی-1

آن دام آدم را بگو ، وان جان عالم را بگو
وان یار و همدم را بگو، مستان سلامت می‌کنند
ای ابر خوش باران بیا، وی مستی یاران بیا

مولانا

با صدای مریم تجدد از گروه شمس

Tuesday, November 16, 2010

که چی و چی شد؟

این همه به فحش ندادن اعتقاد داشتی...که چی؟ چی شد آخرش؟
این همه به اینکه کسی رو از خودت نرنجونی حساس بودی... ولی همیشه در حال رنجوندن ملتی...که چی؟چی شد تهش؟
این همه که رو رک و روراست بودن ملت حساسی...ولی تو احساساتت با خودت روراست نیستی...که چی؟دیدی قیافتو تو آینه وقتی تنهایی... حتی جرات آینه نگاه کردن نداری!ه

این همه....
این همه ها...
که چی؟ آخرش چی رو به کی می خوای ثابت کنی؟


پ.ن.: قرار بود به زندگی سخت نگیرم و کمتر شاکی باشم... برا اینکه بتونم بخندم لازمه گاهی از این حرفا!ه

Saturday, November 13, 2010

Thursday, November 11, 2010

0 New Items

کاش اینقدر که به صفر کردن و بودن گودر حساسم...به تموم کردن کارام و درسام و صفر شدن تایم بیزی بودنم حتی برای چند دقیقه هم حساس بودم!ه

Wednesday, November 10, 2010

Flashback


همیشه وقتی یکی می خواد بره اولش کلی شادم!ه
وقتی خداحافظی می کنیم کلی شادم!ه

چون می دونم می ره جایی که بیشتر قدرشو می دونن و برای هم دانشکده ای هام جایی که تازه می فهمن دانشجو بودن یعنی چی!ه
ولی یک هفته نمی گذره که زندگی ام تبدیل می شه به فلش بک!فلش بک هایی از تمام لحظه هایی که باهم بودیم... از تک تک مکالمه هامون...خنده هامون...غر زدن هامون.....عصبانیت ها و ناراحتیامون... همه ی لحظه هایی که با هم زندگی کردیم!:)ه

و این داستان همچنان ادامه داره...ه
برای تک تکشون و تک تکمون!ه

Monday, November 1, 2010

اعترافات

محرک ها شاید همان همیشگی ها باشند ولی دلیل نمی شود واکنش یکسانی و شرطی از خود نشان دهیم... جبرگرایی از هر نوعی که می خواهد باشد، را باور ندارم...آزادی انتخاب... خودم تصمیم می گیرم و انتخاب می کنم...هر اشتباهی هم کردم مسئولش خودم بودم و بس.ه
ترس ها و هر چیزی که مرا خشمگین می تواند بکند را می خواهم از بین ببرم... ترسیدن را دوست ندارم... دوست ندارم از دست کسی یا چیزی خشمگین شوم...ه
می دانم سخت است مثل خوردن شربت های ضد سرفه ی گیاهی دوران کودکی... می دانم که خیلی از شماها می پندارید که همه شعار است ولی می دانم که امکان پذیر است چون برخی تغییرات را دارم به تدریج در خود حس می کنم!ه
من تغییر می کنم پس هستم!ه

پ.ن: از اینکه وابسته به شرایط باشم بدم می آید و باید از بین ببرمش!ه
پ.ن. گودری: یکی در گودر گفته بود که اتفاقات از آدمها قویترند... و دوستی بر این آیتم نوت زده بود باور کن اما گاهی، فقط گاهی، ممکن است آدمی پیدا شود که از اتفاق قوی‌تر باشد... این جمله را تا حدودی باور دارم ولی به نظرم همه آدمها می توانند از اتفاق ها قویتر باشند!ه